عکسهای 23 ماهگی که یادم رفته بزارم
اول بگم دیشب تولدت بود و مامان خونرو برات تزیین کرد
و بابا شب با یه کاوی ناز اومد خونه
و تو عاشق کادوت شدی یه آشپز خونه با شیر آب و قابلمه وووکه تو عاشقش شدی و همش برای منو بابایی آب میاری و وقتی بابا گفت شام به مناسبت تولد شما خانم گلی بریم بیرون تو می خواستی اشپزخونتم بیاری و ما هم تسلیم شدیم البته خودمونیم ها منو بابا هم تو دلمون قند آب می شد تو اینجوری می کردی آخه دخملمون بزرگ شده ما شاالله
البته بگم تولدتو امشب جشن می گیریم چون امشب فامیل بابایی گفتن میان و ماانداختیم برای امشب بعدا میام عکساشو می زارم ای مامان کم حواس چرا این عکسامو الان می زاری اینا مال یه ماه پیشه (ببخشید)



نترسید ها این لوازم آرایش مامان بیچارمه که بی اجازه رفتم سراغشون و بعد مامان اومدو منو با این حال و روز دید
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 11:59 توسط مامان نازنین
|