عزیزم چند روز پیش که اومدم دنبالت با خوشحالیی اینو نشونم دادی

 

بله این  هدیه دوستات به نام ونداد و پارسا به نازنین جون ...یه کتاب رنگ آمیزی ان شالله براشون جبران کنیم7

 

اینم آلبوم عکس های شماست

داشتم ورق می زدم و می رفتم تو حس و حال اون دوران

چند روز پیش رفتیم و برات سه تا کتاب کار با قیچی و عروسک های انگشتی خریدیم و کلی با عروسکها نمایش بازی کردیم و قصه گفتم تو خیلی خوشت اومد

به عمد چندین بار با همون عروسکها داستان های متفاوت برات تعریف کردم

 

یه مدته آشپزخونتو میاری توی آشپزخونه و تو هم با من آشپزی می کنی

اینجا با هم اتاقتو تمیز می کنیم و این چیدمان عروسک با سلیقه شما ست

اینجا بهت گفتم بیا با هم آشپزخونه بسازیم و نتیجه اش شد این البته من سعی می کنم بیشتر بهت موضوع و ایده بدم و بسپارم به خودت

این بازی هم خیلی خوبه و اول علاقه نشون ندادی و من شروع کردم به بازی کردن و شما هم علاقه مند شدی بهت گفتم برام پارک دست کن و شما اینو ساختی و  که فقط منو خودت می دونیم چی به چیه و بعد من رفتم که با بازی ات تنها باشی  و شما قطار درست کردی

 در حال رقص اونم با آهنگ های کودکانه مخصوص خودت

خب دیگه خسته شدم چقدر قصیدم حالا برم یه کمی آب پرتقال طبیعی بخورم

و آماده بشم برم مهد(اگه الان بیدار بودی و من می گفتم مهد می گفتی مااااااامااااااان مهد نه مدرسه)

یه مدته  تو مهدت زیاد تولد می گیرن

بهم می گی مامان برام یه تولد با کیک باب اسفنجی تو مهد می گیری؟

می گم چشم برای همه بچه ها هم کلاه درست می کنم میارم می گی نه مامان فقط بای من بیار چون هیچکی نمیاره فقط واسه اون که تولدشه مامانش کلاه میاره

می گم مامان خب چه اشکالی داره

می گی نههههههههههههههههه 

مامان دوربینتم بیار ازم عکس بگی

چشم دخترم

از آتلیه می ترسی

امشب بهم می گی مامان آتلیه مامانها می رن خونه؟می گم نه گلم منم هستم

مامان تو روی صندلی می شینی

می گم آره گلم من پیشتم

***جدیدا نازنین خیلی می ترسه و بچه حساسی هست مثلا اگه کارتون یه شخصیت منفی داشته باشه سریع عکس العمل نشون می ده و اصلا طرف فیلم نمی ره حتی اگه شخصیت بد گرگ ناقلا سی دی کلیله دمنه باشه!

خیلی از مریضی ما می ترسه و یا اگه بفهمه من قرص خوردم گریه می کنه***

 

چند روز پیش رفتیم پارک

توی پارک همیشه اصرار داری من بشینم روی نیمکت و بلند نشم حتی نمی زاری تابت بدم و سریع دوست پیدا می کنی و جالبه با مامان بابای نی نی ها هم دوست می شی و باهاشون حرف می زنی

کلا منو فراموش می کنی

دیشب موقع خواب می گی

مامان  وقتی رفتیم پلی روم من می خواستم مامان بشم هستی گفت نه تو کوچولویی حالا اینا رو با یه حالت خاص می گی که آدم دلش ضعف می ره لباتم آویزون می کنی

بهت گفتم خب بعد چی شد گفتی خانم مرادی گفت عزیزم فردا تو مامان شو

خیلی از سرو کول بابایی بالا می ری و بابا یهو حواسش نیست و داره تی وی میبینه و بعد به خودش میاد میبینه نشستی رو گردنش و به قول خودش بابا نوردی میکنی

جدیدا خیلی با همسالانت قد میگیری و همش اصرا داری که بگی بزرگ شدی و موقع غذا با بابایی مسابقه می زارین که کی زودترر غذاشو تموم می کنه و همیشه با بابایی نشسته قد می گیری و می ری روی دست بابایی و می گی ببین من بلند ترم