مادرانه
این عکس امروزته که بعد از یکماه غیبت رفتی موسسه زبانت و خیلی خوشحال بودی اما می گفتی مامان من بلد نیستم به تیچرم بگم هلو! ای کلک شیطون بلا!
این کلاه اولین بافتنی منه که برات بافتم یه کلاه ساده کشبافت
این روزها عجیب بهت دل بسته شدم با حرکات شیرینت با شیرین زبونیات با اخمت با قهرت با لحظه های کمیابی که فقط با تو دارم و بس!
وقتی باهات دعوا می کنم با یک لحن شیرین مظلومانه می گی مامان جونم یعنی تو دیگه منو دوست نداری!من گناه دارم من هنوز بچم
وایییییییییییییی آخه کی می تونه در مقابل این حرفت مقاومت کنه و نپره یه ماچ آبدار از گوشه لپت کنه و انقدررررررررررررررررر فشارت بده که بگی مااااااااااماااااااااان بسه خفم کردی
وقتی با بابایی سوار ماشینیم و داری نق می زنی و گریه می کنی و منو بابا داریم آرومت می کنیم و من می بوسمت و می گم مامان بسه دیگه گریه نکن و تو با گریه شدید می گی مامان نمی تونم خودمو ساکت کنم!
آخه اون لحظه کدوم مادر و پدری تحمل دارن که لپای دردونشونو غرق بوسه نکنند!و از خوشی اشک تو چشاشون جمع نشه
وقتی شیطونیات و خستگی من انقدرر زیاد می شه که من کم طاقت و عصبانی می شم میای منو بغل می کنی و بالبات صورتمو غرق بوسه می کنی و موهامو نوازش می کنی و دم گوشم شیرین زبونی می کنی
آخه من چطور به این فکر کنم که وقتی بزرگ شدی تو رو بسپارم به دست روزگار و تو بری پی زندگی خودت!
استقلال برای کودکان خیلی خوبه اما یه حس شیطنت و خودخواهی و عشق شدید مادرانه ام بهم می گه بزار بهت وابسطه بشه مگه چیه اونوقت همیشه مال توست!
اما همون حس مادرانه از خودگذشته فداکار می گه بزار موفقو شاد و خوش باشه اما دور از من و بعد قطرات اشک رو گونه هام سرازیر می شه
و بعد به یاد دوستام میفتم که فرشته هاشون پرواز کردن و می شه هق هق
مادری هم سخته هم شیرین
اینکه وابسطه بشی به یک انسان که از ذره ذره وجود خودته و اگه خدای نکرده بره انگار خودت مردی اما نصفه نیمه و این خیلی عذاب آوره خیلی
برای همه دوستای فرزند از دست داده دعا می کنم و از خدا می خوام بهشون صبر زیادی بده که بتونن تحمل کنن
بهت می گم نازنین جان تو دیگه بزرگ شدی صبح ها موهات و شونه بزن و شما هم در حال شانه زدن مو هستی و داری بلند بلند آواز می خونی و تو آینه خودتو تماشا می کنی
پنسس کوچک مادر
اینجا با پدر گرامی در حال پایکوبی بودی و همش دستات تو دست بابایی بود و می چزخیدی و با هم لذت می بدیم ...خیلی زیبا بود
بعد نوشت:دخترکم گل خوش عطر و بوی مادر الان از خواب بیدار شدی و با چشمان بسته گفتی
مامان به تیچر شیرین بگو با منم کارت بازی کنه منم گفتم مگه با همه بازی کرد و فقط با شما بازی نکرد؟همونجور فکر کردی و گفتی نه با بعضی ها گفتم پس دفعه بعد نوبت توست
گفتی مامان چرا استیکر تیچرم امروز رنگاوارنگ نبود
خلاصه موندم خواب دیدی یا نه!
امروز بابا با تیچرت صحبت کرده و تیچر گفته ما این ماه جملات و کار کردیم و بقیه بچه ها جمله می گن و نازنین امروز فارسی صحبت می کرده بچه ها می گفتن تیچر چرا نازنین فارسی می گه!
خلاصه تیچرت گفته خوشبختانه نازنین جز بچه های باهوش کلاسه و زود یاد می گیره و تا قبل عید با بچه ها هماهنگ می شه
امام علی (ع) : نصیحت گفتن به فردی در حضور مردم کوبیدن شخصیت آن فرد است.