سلام دخترر زیبا روی عزیزم

می خوام بازم ازخاطرات قشنگم با تو یگانه دختر مهربان خودم بنویسم

خب اول بگم که من و شما یه ویروس بسیار بسیار بد گرفتیم که خیلی اذیتمون کرد خوشبختانه شما بیماریت مثل من حاد نشد ولی چند روز تب شدید داشتی که با شیاف و شربت استامنیوفن اصلا پایین نمیومد و خیر ببینن مامانای مجازی که منو راهنمایی کردن و بابا برات نصفه شب بروفن خرید و شربتش کمکمون کرد وگرنه خدای نکرده با تب بالایی که داشتی خطر تشنج بود و من شبها تا صبح بالای سرت بیدار بودم و گاهی چرت می زدم اما یهو می پریدم و پاشویه و شربت و غیره ...حالا بماند که خودم تازه از بستر بیماری بلند شده بودم و بدون اغراق سه شبانه روز بیهوش بودم و تب و لرز شدید و 6 عدد آمپول و کلی قرص و شربت و خلاصه ضعف جسمانی و آلودگی بسیار وحشتناک تهران باعث شد که بریم شهرستان پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ مهربونت و دو هفته اونجا بمونیم تا شاید فرجی شد و این هوای گند تهران بهبود پیدا کنه

هرررررررر چند الان که اومدیم بازم هوا آلوده است اما از حالت هشدار و وخامت خارج شده

اینم چند تا از اسباب بازی بازی های نازنین خانم

اینجا منو بابا هر کدوم جدا داشتیم ازت عکس می گرفتیم بدوبدو رفتی آینه رو آوردی مثلا شما هم داری از ما عکس می ندازی

چند تا از نقاشی های گل خوش عطر و بوی مادر

اونجا نازنین خانم مسئول چیدن میز نهار خوری بود

 

این کتابهای می می نی رو بات خریدم البته دیروز هم بابابایی رفتیم هایپر استار یکی دیگه هم خریدی

وقتی مریض بودم دختر بزرگ مامان مهربون مامان برام آب میوه می گرفت

اینجا هم دخملی منو صدا زد مامان جونم بیا درخت درست کردم

اینجا هم برف اومد و شما رفتی تو بالکن بابا حسین اینا و کلی با بارش برف کیف کردی و خوشحال شدی

ا

بعد رفتی اسباب بازی هاتو آوردی

اینجا هم رفتیم ستوران کالچو و من عاشق پیتزا و سالاد سزارش هستم ...و شما انقدر بلبل زبونی کردی که پیشخدمت اونجا کلی خندید و برات کلی خوراکی و جایزه آورد

این لباس و هم دوختم برات البته بکی دو ماه پیش

شما خیلی خوشحال بودی و همش در حال بازی و مامان بابای منم با حوووووووصله زیاد باهات باری می کردند و من در عجب بودم از اینهمه صبر و حوصله در انر خاله بازی!

یه وقتایی بابا ی من می شد کودک و شما تیچر

و یا اسمش رونیکا و همراز می شد هههههه

اگر هم کار بد می کرد شما تنبیهش می کردی بره گوشه کلاس و تا نگه ساری حق نداشت از جاش تکون بخوره،برات چند تا اسباب بازی فکری خریدمو کتاب ،اونجا که رفتیم شما خیلی تنها بودی البته فقط از نظر هم سن و سالهات و دو روز رفتی مهد و بردمت مهد مدیا  چون اونجا وسایل بازی داشت و البته اندازه مهد خودت خوشت نیومد ولی همینکه دوساعت اونجا بودی و بازی می کردی غنیمت بود ،**امان از بی امکاناتی شهرستانها واقعا دلم می سوزه که پارک درست حسابی نداره و وسایل ایمنی پارک ها صفر وسایل بازی که کلا حرفشو نزنید خانه بازی که یدونه بود جمعش کردند باورم نمی شه پارک ها اصلا تاب سرسره نداشت در صورتی که من بچه بودم هم شهربازی بود هم همه پارکها تاب سرسره داشتن!!!!؟؟؟؟؟**

چند تا از جملات و مکالماتمون و می نویسم

مامان

بله عزیز دلم گل خوش عطر بوی من

مامان گلم من تو رو خیییییییییییلی دوست دارم مامانی جونم الهی فدات بشم**دور از جونت**

دختر گلم تو رو خدا اینجوری نگو مامان خدا نکنه:(

...

ماماااان جونم

بله دخترم

مامان اون لباسو می دی به من

مامان برو الان کار دارم برو بازی کن بعدا

مااماااان تو رو خدا

مامان جان نه

بعد از چند بار اخم می کنم

مامان تو چرا انقدر **بی اخلاق شدی**

من :0

........

مامان من چرا شوهر ندارم

من:0

........

این روزها دوست داری انگلیسی هر کلمه رو هم بدونی منم که بیسواد!

خلاصه از خجالت می گم مامان جان از تیچر شیرین بپرس من اجازه ندارم بهت بگم*البته دروغم نمی گم ها اما راستشم نگفتم که مامان جان من بینوا رو چه به انگلیسی من فقط ایت ایز بلک برد و بلدم و بس*

چی بگم آخه!

...

وقتی شهرستان بودیم تو بازی هات همش خودت جای من بودی و مامان بابای من جای باباییت و تو همش اسم باباییتو با لفظ جان می گفتی و خیلی مودبانه رفتار می کردی و با احترام و خلاصه بابایی تو بازی همسرت بود و خودت من!

خلاصه منو سر افراز کردی و اینجوری همه فکر می کردن من چه همسر ایده آل و مهربان و با ادبی هستم که شما جوجه ریزه میزه ازم تقلید می کنی

آخ منم کیف می کردم کلی برام تبیلغ  کردی مادر جان بابام می گفت آفرین که انقدر به همسرت احترام می زاری که این بچه هم یاد می گیره

 

دیروز داشتیم تیچر بازی می کردیم و شما برای شاگردهات Blanket زیر انداز انداختی و با هم اسنک خوردید و بعد براشون قصه گفتی به قول خودت تایم استوری

دیروز با هم این کتاب و کار کردیم و شما خیلی عالی جواب دادی*ماشالله* خودم انتظا نداشتم انقد سریع پاسخ بدی

 

امام علی (ع) : هیچکس مزه ایمان را نمی چشد تا این که دروغ را ترک کند چه کوچک باشد چه بزرگ و چه شوخی باشد یا جدی .  اصول کافی جلد 2 صفحه 34